نامه ای به خدا

نامه ای از خدا...........
امروز صبح که از خواب بیدار شدی نگات می کردم و امید وار بودم که با من حرفی بزنی ،حتی چند کلمه !

متوجه شدم خیلی مشغولی وقتی داشتی به این طرف و اون طرف می رفتی فکر کردم چند دقیقه وقت داری که با یستی و با من حرف بزنی......اما خیلی مشغول بودی! یک بار مجبور شدی منتظر بشی و یک ربع کاری نداشتی جز اینکه روی صندلی بشینی بعد دیدمت که از جا پریدی خیال کردم می خوای با من صحبت کنی اما به طرف تلفن رفتی و در عوض با دوستت زمان زیادی حرف زدی تمام روز با صبوری منتظرت بودم و تا شب که شام خوردی و بعد خوابیدی و باز منتظرت بودم.من اون قدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم ، منتظر یک سر تکون دادن ! به امید اینکه شاید امروز کمی به من وقت بدی، دوستت دارم.....دوستدار شما خدا