داستـان کوتاه .
داستان کوتاه (1)
در یک شب زمستانی،پادشاهی در کاخ به نگهبانی برخورد.پرسید:سردت نیست؟
نگهبان گفت:عادت دارم.
شاه گفت:میگویم برایت لباس گرم بیاورند.
شاه فراموش کرد.
صبح جنازه ی نگهبان را پیدا کردند که روی دیوار قصر نوشته بود:من سالها به سرما عادت داشتم اما وعده ی لباس گرمت مرا از پای درآورد...
مراقب باش کسی رو فراموش نکنی
موج های دریا ، شن و ماسه و تخته سنگها را به طرف زمین های مرتفع کنار دریا می برد . این زمین ها به تدریج ساییده و فرسوده می شوند.موجها ، حفره های کوچکی به وجود می آورند و این حفره ها کم کم به حفره های بزرگ تری تبدیل می شوند. پس از مدتی ، غاز یا حفره بزرگ ، تاریک و مروب به وجود می آید.
غوره نشده می خواهد مویز شود ( کنایه از کسی که بدون طی کردن مراحل شاگردی و آموزش می خواهد استاد کار شود )
نویسنده اثار تفسیر المیزان چه بزرگواری است؟مرجان 20
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 27427:1 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.