اشعار سلمان ساوجی اورداپ

گر سر و ترک کلاه فقر داری ای فقیر چار
ترکت باید اول تا رود کارت به پیش ترک
اول ترک مال و ترک ثانی ترک جاه ترک ثالث
ترک راحت ترک رابع ترک خویش این کاسهٔ
دیده‌ای که بیننده ز ماست تا کاسهٔ دیده
هست مثل تو ندید بوستان بر دوستان
افشاند از این بهجت نثار آسمان بر آسمان
انداخت زین شادی کلاه

دادند اشتری دو سه نواب شه مرا

شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است

عقلم به طنز می‌گفت انظر الی الابل

کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است

دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت

گفتم کزین متاع مرا در سرا بسی است

پرسیدمش چه جانوری گفت من شتر

گفتم بلای جانی و ما را بلا بسی است

گفتم تو گربه‌ای نه شتر گفت چاره نیست

در حیز زمانه شتر گربه‌ها بسی است
دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا
ورنه مقصود آن گلستی گل کجا و دل کجا
از هوای دل گل بستان خوبی یافت رنگ
وزگل بستان خوبی بوی می‌یابد هوا
گر دماغ باغ نیز از بوی او آشفته نیست
پس چرا هر دم ز جای خود جهد باد صبا
جز به چشم آشنایانش خیال روی او
در نمی‌آید که می‌داند خیالش آشنا
با شما بودیم پیش از اتصال مائ و طین
حبذا ایاما فی وصلکم یا حبذا
مردمی کایشان نمی‌ورزند سودای گلی
نیستند از مردمان خوانندشان مردم گیا
تا قتیل دوست باشد جان کجا یابد حیات
تا مریض عشق باشد دل کجا خواهد دوا
هندوی زلف تو در سر دولتی دارد قوی
اینکه دستش می‌رسد کت سر در اندازد به پا
عاشقان آنند کایشان در جدایی واصلند
حد هر کس نیست این هستند آن خاصان جدا
زن خراب آباد گل سلمان به کلی شد ملول
ای خوشا روزی که ما گردیم ازین زندان رها
جز نقش تو در نظر نیامد مارا
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش
حقا که به چشم در نیامد ما را



با باد، دلم گفت که بادا بادا
با یار بگو و هر چه بادا بادا
کآن کس که مرا ز صحبتت کرد جدا
شب با غم و رنج روز بادا بادا



ای آنکه تو طالب خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
کاقرار نمایی به خدایی به خدا



آمد سحری ندا ز میخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زآن پیش که پر کنند پیمانه ما

فقط کامنت    

ایجاد کننده

گاهی موج ها ، در سقف غارهای دریایی حفره هایی ایجادمی کنند، به این حفره ها هواکش می گویند . وقتی که آب دریا بر اثر مد بالا می آید ، امواجی که وارد غار می شوند مانند فواره از این هواکش ها بیرون می زنند.

ضرب المثل

سالی که نکوست از بهارش پیداست ( از روی رفتا ر اولیه شخص پی به نیت و باطن او بردن )

مسابقه
برای شرکت در مسابقه، شماره شما باید در سیستم ثبت شود

سوال شماره 33600 تأیید کننده: sir rayan
كلمه «عنكبوت» چند بار در قرآن آمده است؟
(1) 3
(2) 2
(3) 4
(4) 8
پاسخ صحیح را به صورت
شماره سوال:پاسخ صحیح
به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید.
مثال: از چپ به راست بخوانید 33600:3
هر روز یک نفر از کسانی که پاسخ صحیح داده باشند به قید قرعه، عضو ویژه اورداپ خواهند شد.
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.

صفحات ایجاد شده توسط اعضا