زبیاترین داستان عاشقانه
روزی پسری خوشچهره در حال چت کردن با یک دختر بود. پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد. اما دختر به او گفت: «میخواهم رازی را به تو بگویم.»
پسر گفت: «گوش میکنم.»
دختر گفت: «پیتر من میخواستم همان اول این مساله را با تو در میان بگذارم اما نمیدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچوقت آنطور که باید خوش قیافه نبودم. بابت این دو ماه واقعاً از تو عذر میخواهم.»
پیتر گفت: «مشکلی نیست.»
دختر پرسید: «یعنی تو الان ناراحت نیستی؟»
پ

اولین کسی که زره ساخت حضرت داود بود
غلام حلقه به دوش(کنایه از کسی که مانند برده مطیع و گوش به فرمان است)
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
![]() |
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 32921:4 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.