داستان خنده دار عشق اجباری!
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود، و شوهرش در آشپزخانه نشسته بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود.
در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…
زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید…
زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد : “چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟”
شوهرش نگاهش را از قهوهاش بر میدارد و میگوید: هیچی فقط

تاین اسفنج سبز رنگ که به شکل یک تکه نان می باشد ، روی سنگ های آبهای کم عمق زندگی می کند و بدن او از سوراخ هایی به نام اسکیولا پوشیده شده است که مثل دهانه آتشفشان ، آب تصفیه شده ، توسط اسفنج را از بدنش بیرون می آورد.
ماتم زده را به نوحه گر حاجت نیست ( شدت مصیبت و عزا خود به خود موجب غم و اندوه صاحب عزا می گردد)
کتاب فیه ما فیه اثر کیست؟
![]() |
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 2576:1 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.