عشق و نفرت (داستان)
عشق و نفرت (داستان)
داستان کوتاه و خواندنی عشق و نفرت
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.
پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست
و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری ؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!
و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری ؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم
و تا زمان مرگ از
آمریکا تا 50 میلیون سال دیگر دو نیم خواهد شد.
آب بر آتش زدن (فتنه ای را نشاندن ،غمی را تسلی دادن )
این بیت از کیست(دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند)
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 19727:4 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.