داستان کوتاه لذت زندگی (پائولو کوئیلیو)اورداپ
لذت زندگی (پائولو کوئیلیو)
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و
به غروب خورشید نگاه میکردند. یکی از
دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان
تغییر میکند؟ میمون دوم گفت: اگر
بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی
برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید
بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت
میبینی، لذت ببری. میمون اول با ناراحتی
گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و
هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق
بیان کنی. در همین حال هزار پایی از کنار
آنها میگذشت. میمون اول با دیدن هزار پا
از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه
پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟ هزارپا
جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع
فکر نکرده ام. میمون دوم گفت: خوب فکر کن
چون این میمون راجع به همه چیز توضیح
منطقی میخواهد. هزار پا نگاهی به پاهایش
کرد و خواست توضیحی بدهد: خوب اول این پا
را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی
را. باید اول بدنم را بچرخانم، ... هزار پا
مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت
دادن پاهایش بیان کند. ولی هرچه بیشتر
سعی میکرد، ناموفقتر بود. پس با ناامیدی
سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی
متوجه شد که نمیتواند. با ناراحتی گفت:
ببین چه بلایی به سرم آوردید. آنقدر سعی
کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه
رفتن یادم رفت. میمون دوم به اولی گفت:
میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح
دهی اینطور میشود. پس دوباره به غروب
آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد. پائولو
کوئیلیو
یک گروه مورچه صحرایی ، می توانند شامل بیست میلیون مورچه باشند . این مورچه ها که خانه و زندگی ندارند و خانه به دوش هستند و هر چه را که در سر راه خود ببینند می خورند حتی آدم ها را.
جای سوزن انداختن نیست ( تجمع گروه زیادی از مردم در یک محل و منطقه )
این بیت شعر از کیست؟بروید ای حریفان بکشید یار ما را به من اورید اخر صنم گریز پا را
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 34885:4 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.