گلچین اشعار محمد سلمانی اورداپ

محمد سلمانی از شاعران غزل‌سراي روزگار
ماست. وي از جمله معدود شاعران امروز است
که با وقوف و آگاهي از چم و خم و
ويژگي‌هاي خاص غزل اين سالها در هواي
تغزل تنفس مي‌کند. اولين موضوعي که ممکن
است در مورد غزل در اين سالها به ذهن
اهالي شعر و ادب خطور نمايد، بحث تجويز
يا عدم تجويز اين قالب در اين برهه از
تاريخ است که با تعاريفي آوانگارد و
پارادوکسيکال به سر مي‌برد؛ که آيا اين
قالب سنتي با چارچوب مشخص و محدود خود
مي‌تواند پاسخگوي نيازها و دغدغه‌هاي
انسان امروز باشد.

بي‌حرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست باور
کنيد پاسخ آيينه سنگ نيست سوگند
مي‌خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزاي
پريدن تفنگ نيست با برگ گل نوشته به
ديوار باغ ما وقتي بيا که حوصلة غنچه تنگ
نيست در کارگاه رنگرزانِ ديار ما رنگي
براي پوشش آثار ننگ نيست از بردگي مقام
بلالي گرفته‌اند در مکتبي که عزّت
انسان به رنگ نيست دارد بهار مي‌گذرد با
شتاب عمر فکري کنيد فرصت پلکي درنگ نيست
وقتي که عاشقانه بنوشي پياله را فرقي
ميان طعم شراب و شرنگ نيست تنها يکي به
قلّه تاريخ مي‌رسد هر مرد پا شکسته که
تيمور لنگ نيست محمد سلمانی ...کاش میشد
بنویسم بزنم بر در باغ که من از اینهمه
دیوار بدم می آید دوست دارم به ملاقات
سپیدار روم ولی از مرد تبردار بدم می آید
ای صبا بگذر و از من، به تبر دار بگو که
از این کار تو بسیار بدم می آید... محمد
سلمانی عشق پرواز بلندي‌ست مرا پر
بدهيد به من انديشة از مرز فراتر بدهيد
من به دنبال دل گمشده‌اي مي‌گردم يک
پريدن به من از بال کبوتر بدهيد تا
درختان جوان، راه مرا سد نکنند برگ سبزي
به من از فصل صنوبر بدهيد يادتان باشد
اگر کار به تقسيم کشيد باغ جولان مرا
بي‌در و پيکر بدهيد آتش از سينة آن سرو
جوان برداريد شعله‌اش را به درختان
تناور بدهيد تا که يک نسل به يک اصل
خيانت نکند به گلو فرصت فرياد ابوذر
بدهيد عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش
کنيد تن برازندة او نيست، به او سر بدهيد
دفتر شعر جنون‌بار مرا پاره کنيد يا به
يک شاعر ديوانة ديگر بدهيد محمد سلمانی
وقتي که حکمران چمن باد مي‌شود اول تبر
حواله شمشاد مي‌شود ديگر چه مکتب و چه
مرام و چه مسلکي در گلشني که قبله‌نما
باد مي‌شود بلبل خموش، غنچه گرفتار، گل
ملول يعني چمن مدينه بيداد مي‌شود جايي
که سنگ، زمزمه عشق سردهد آنجاست تيشه
قاتل فرهاد مي‌شود يک عمر آن که بود
مجلد به جلد دوست درگير و دار حادثه جلاد
مي‌‌شود... محمد سلمانی اگر چه بين من و
تو هنوز ديوار است ولى براي رسيدن،
بهانه بسيار است بر آن سريم کزين قصه دست
برداريم مگر عزيز من! اين عشق دست بردار
است کسى به جز خودم اى خوب من چه مى داند
که از تو - از تو بريدن چه قدر دشوار است
مخواه مصلحت انديش و منطقى باشم نمي شود
به خدا، پاى عشق در کار است تو از سلاله
ى‌سوداگران کشميرى که شال ناز تو را
شاعرى خريدار است در آستانه ى رفتن، در
امتداد غروب دعاى من به تو تنها،خدا
نگهدار است کسى پس از تو خودش را به دار
خواهد زد که در گزينش اين انتخاب ناچار
است محمد سلمانی زیر پای هر درخت، یک تبر
گذاشتیم هرچه بیشتر شدند، بیشتر
گذاشتیم تا نیفتد از قلم، هیچ‌یک در این
میان روی ساقه‌هایشان، ضربدر گذاشتیم
از برای احتیاط، احتیاطِ بیشتر بین هر
چهار سرو، یک نفر گذاشتیم جابه‌جا
گماردیم، چشم‌های تیز را تا تلاش سرو را
بی‌ثمر گذاشتیم کارِمان تمام شد، باغ
قتل‌عام شد صاحبانِ باغ را، پشتِ در
گذاشتیم سوختیم و ریختیم، عاقبت
گریختیم باغِ گُر گرفته را، شعله‌ور
گذاشتیم روزِ اوّلِ بهار، سفره‌یی
گشوده شد جایِ هفت‌سین‌مان، هفت سر
گذاشتیم در بیان شاعری، حرف اعتراض بود
هی نگو چرا نگفت، ما مگر گذاشتیم؟ این
سؤال دختر کوچکم «بنفشه» بود چندمین
بهار را پشت سر گذاشتیم؟ محمد سلمانی
آنقدر از مقابل چشمان تو رد شدم تا عاقبت
ستاره شناسی بلد شدم منظومه ای برابر
چشمم گشوده شد آنشب که از کنار تو آرام
رد شدم گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا
اینکه با دو چشم سیاهت رسد شدم... شاید به
حکم جاذبه شاید به جرم عشق در عمق چشمهای
تو حبس ابد شدم... محمد سلمانی چنان ز پند
شما ناصحان زمین گیرم که گر دوباره
نصیحت کنید، می میرم مرا به خویشتن خویش
وانهید که من نه از قبیله ی زهدم ، نه اهل
تزویرم... محمد سلمانی ...تاريخ‌نويسان
که قلم در کفشان بود جز ننگ به پيشاني
ميهن ننوشتند يک عمر از اين شاخه به آن
شاخه پريدند يک برگ ز خاموشي سوسن
ننوشتند هفتاد من از کاغذ ملّت به هدر
رفت افسوس که قانون مدوّن ننوشتند محمد
سلمانی

فقط کامنت    

ایجاد کننده

بزرگترین تخم را شتر مرغ دارد. تخم این حیوان دو هزار برابر از کوچکترین تخم که متعلق به مرغ مگس خوار است ، حجم دارد.

ضرب المثل

عشق پیری گر بجنبد ،سر به رسوایی زند( افراد سالخورده و مسن باید اعمال و رفتارشان متناسب با سن و سالشان باشد)

مسابقه
برای شرکت در مسابقه، شماره شما باید در سیستم ثبت شود

سوال شماره 8196 تأیید کننده: چشم براه
بسی رنج بردم دراین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی از کیست؟
(1) سعدی
(2) فردوسی
(3) حافظ
(4) مولانا محمد بلخی
پاسخ صحیح را به صورت
شماره سوال:پاسخ صحیح
به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید.
مثال: از چپ به راست بخوانید 8196:4
هر روز یک نفر از کسانی که پاسخ صحیح داده باشند به قید قرعه، عضو ویژه اورداپ خواهند شد.
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.

صفحات ایجاد شده توسط اعضا