گلچین اشعار سعیدی راد
بين شب و روز جنگ شد بر سر عشق خورشيد
طلوع کرد بر منبر عشق درياچه ساوه از
تعجب خشکيد هنگام تولد تو پيغمبر عشق!
سعیدی راد
خورشيد نمي رسد به بال و به پرت
يک عالم صف کشيده در پشت سرت
دنيا همه انگشت به دندان مانده ست
بر معجزه بلند شق القمرت!
سعیدی راد
در وصف بهار هر چه گفتند تويي
آن صبح سپيد بي همانند تويي
هر چند که بي سايه تريني اما
پيداست که سايه خداوند تويي!
سعیدی راد
طلوع آخرين خورشيد
ستاره اي در آسمان پلک زد و درياچه مغرور ساوه خشک شد.
بادي وزيد و کنگره هاي کاخ مدائن فرو ريخت و به يکباره هفتاد ستون نورباريدند و آسمان را با زمين پيوند دادند و زمين آبرو گرفت.
اي مهربان ترين رسول!
در روزگاري که قحط عاطفه بود و دستان شب زده ، نوزاد صبح را زنده بگور مي کردند؛
درعصري که تا چشم کار مي کرد صحرا بود و سياهي و سکوت؛
در زماني که پرندگان نت آواز خود را فراموش کرده بودند؛ چشم هاي زيبايت را به روي دنيا گشودي و صداي آرامش بخش و مهربانت همچون آبشاري دل انگيز به دلهاي خشک و بي رمق سرازير شد.
اگر کسي اهل دل بود مي توانست صداي آواز سنگها را هم بشنود.
يش از تو هيچ کوهي مفهوم پژواک را نمي دانست. همه کوچه هاي زندگي يا بن بست بودند يا باريک و بي مقدار.
به هستي که قدم گذاشتي ، آسمان به روي زمين آغوش باز کرد. موج ها به احترامت قيام کردند و نخلهاي خميده جان گرفتند.
به پرستوها مسير پرواز را آموختي. آنگاه با نگاهي که تا خدا قد کشيده بود به مکه و مدينه وسعت بخشيدي.
از همان روز بود که انسان قدر و قيمت پيدا کرد و بهشت آفريده شد.
دريا ها و جنگلها پشت سرت به نماز ايستادند و سنجاقکها و پروانه ها به مسير چشمانت اقتدا کردند.
اي پيام آور مهر و دوستي!
تو مانند آبي گوارا، پاسخي به تمام پرسشهاي تشنگي بودي.
خوشا به حال آنهايي که تو را ديدند و باران شدند.
صدايت را شنيدند و به پرواز در آمدند. عطر حضورت را استشمام کردند و تاک شدند.
حالا بعد از هزار و چند صد سال از تنفس صبح آمدنت ؛ هنوز هم وقتي نسيم نامت مي وزد عطر خوش صلوات همه جانهاي مشتاقت را معطر مي کند.
سعیدی راد
دلم را
زیر باران نگاهت می شویم
کبوتر امن یجیب
از لب های ترک خورده ام
بال می گیرد.
سعیدی راد
خورشيد
توپ فوتبال کودکاني ست
که در کوچه هاي بي کسي
زندگي را
به بازي گرفته اند.
سعیدی راد
گیرم که اسیر پنجه دل باشم
یا اینکه کمی به عشق مایل باشم
دست از دل بی گناه من بردارید!
من قول نداده ام که عاقل باشم
سعیدی راد
ماه شب چاردهم
امشب اين ماه تر از ماه به حرف آمده است
باز بين من و تو آه به حرف آمده است
کاش مي ديدي از آن دور که از شدت شوق
ماه در هيات يک آه به حرف آمده است
آن قدر ريخته ام حرف به چاه دل خويش
که به همراهي من چاه به حرف آمده است
چشم خود دوخته ام بر نفس جاده عشق
آن قدر تا رگ اين راه به حرف آمده است
در پي وصف تو اي ماه شب چاردهم
دلم اين کوره خودخواه به حرف آمده است
درازترین گردن از آن زرافه است که طول گردن آن به 78/5 متر نیز می رسد.
تو آفتاب بگذاری راه می افتد(به خط بسیار بد می گویند)
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 35900:1 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.
اي مهربان ترين رسول!
در روزگاري که قحط عاطفه بود و دستان شب زده ، نوزاد صبح را زنده بگور مي کردند؛
درعصري که تا چشم کار مي کرد صحرا بود و سياهي و سکوت؛
در زماني که پرندگان نت آواز خود را فراموش کرده بودند؛ چشم هاي زيبايت را به روي دنيا گشودي و صداي آرامش بخش و مهربانت همچون آبشاري دل انگيز به دلهاي خشک و بي رمق سرازير شد.
اگر کسي اهل دل بود مي توانست صداي آواز سنگها را هم بشنود.
يش از تو هيچ کوهي مفهوم پژواک را نمي دانست. همه کوچه هاي زندگي يا بن بست بودند يا باريک و بي مقدار.
به هستي که قدم گذاشتي ، آسمان به روي زمين آغوش باز کرد. موج ها به احترامت قيام کردند و نخلهاي خميده جان گرفتند.
به پرستوها مسير پرواز را آموختي. آنگاه با نگاهي که تا خدا قد کشيده بود به مکه و مدينه وسعت بخشيدي.
از همان روز بود که انسان قدر و قيمت پيدا کرد و بهشت آفريده شد.
دريا ها و جنگلها پشت سرت به نماز ايستادند و سنجاقکها و پروانه ها به مسير چشمانت اقتدا کردند.
اي پيام آور مهر و دوستي!
تو مانند آبي گوارا، پاسخي به تمام پرسشهاي تشنگي بودي.
خوشا به حال آنهايي که تو را ديدند و باران شدند.
صدايت را شنيدند و به پرواز در آمدند. عطر حضورت را استشمام کردند و تاک شدند.
حالا بعد از هزار و چند صد سال از تنفس صبح آمدنت ؛ هنوز هم وقتي نسيم نامت مي وزد عطر خوش صلوات همه جانهاي مشتاقت را معطر مي کند.
سعیدی راد
دلم را
زیر باران نگاهت می شویم
کبوتر امن یجیب
از لب های ترک خورده ام